تنهایی

[ چهار شنبه 26 تير 1392برچسب:,

] [ 14:58 ] [ shahla ]

[ ]

باژ اينجاست

كاخ بلند ادبيات ايران در اين روستا پي افكنده شد
   
 
بهروز نميرانيان :
باژ نام روستايي است كه آن را زادگاه پير خرد و فرزانگي ايران، فردوسي مي‌دانند. رخدادنگاران مي‌گويند  فردوسي در روستاي باژ از توابع طابران توس چشم به جهان گشود.
فردوسي شاعري جهاني است. شاهنامه‌ي او تاكنون به بيش از 30 زبان برگردانده شده است. روزی از حسنین هیکل، پرسیدند شما مصریان با آن پیشینه ی درخشان فرهنگی چه شد که عرب زبان شدید؛ گفت ما عرب زبان شدیم برای اینکه فردوسی نداشتیم. 
برتلس خاورشناي روس مي‌گويد شاهنامه فردوسي كتابي است كه هيچ ملتي همانند آن را براي خود ندارد.
زادگاه اينچنين شاعري در هركجاي جهان بود براي رسيدن به آن بزرگراه مي‌ساختند. هتل‌هاي چند ستاره مي‌ساختند تا گردشگران را به آن بياورند و...
افسوس كه ما زادگاه شاعري كه اينگونه هويت و سخن پارسي را پاييد رها كرده‌ايم.  
روستاي باژ زادگاه فردوسي است كه اينگونه فراموش شده است.
آيا فرهنگ و هويت ايراني نيز به همين سرنوشت دچار مي‌شود؟!
كاخ بلند ادبيات ايران در اين روستا پي افكنده شد!
اين در و ديوار خراب نشان از چه دارد؟!
نامش را با زغال بر ديواري نوشته‌ايم تا ... ؟! 
سي سال رنج برد و هرچه داشت در راه به پايان رساندن شاهنامه هزينه كرد!
هر آن‌كس كه دارد هش و راي و دين
پس از مرگ بر من كند آفرين
آيا به راستي ما اينچنين هستيم؟!




[ یک شنبه 23 تير 1392برچسب:,

] [ 23:6 ] [ shahla ]

[ ]

 
 



[ یک شنبه 23 تير 1392برچسب:,,,!!!,

] [ 23:3 ] [ shahla ]

[ ]



مادرم یک چشم نداشت. در کودکی براثر حادثه یک چشمش را ازدست داده بود. من
کلاس سوم دبستان بودم و برادرم کلاس اول. برای من آنقدر قیافه مامان عادی
شده بود که در نقاشی‌هایم هم متوجه نقص عضو او نمی‌شدم و همیشه او را با
دو چشم نقاشی می‌کردم. فقط در اتوبوس یا خیابان وقتی بچه‌ها و مادر و
پدرشان با تعجب به مامان نگاه می‌کردند و پدر و مادرها که سعی می‌کردند
سوال بچه خود را به نحویکه مامان متوجه یا ناراحت نشود، جواب بدهند،
متوجه این موضوع می ‌شدم و گهگاه یادم می‌افتاد که مامان یک چشم ندارد.





یک روز برادرم از مدرسه آمد و با دیدن مامان یک‌دفعه گریه کرد. مامان او
را نوازش کرد و علت گریه‌اش را پرسید. برادرم دفتر نقاشی را نشانش داد.
مامان با دیدن دفتر بغضی کرد و سعی کرد جلوی گریه‌اش را بگیرد. مامان
دفتر را گذاشت زمین و برادرم را درآغوش گرفت و بوسید. به او گفت: فردا
می‌رود مدرسه و با معلم نقاشی صحبت می‌کند. برادرم اشک‌هایش را پاک کرد و
دوید سمت کوچه تا با دوستانش بازی کند. مامان رفت داخل آشپزخانه. خم شدم
و دفتر را برداشتم. نقاشی داداش را نگاه کردم و فرق بین دختر و پسر بودن
را آن زمان فهمیدم.




موضوع نقاشی، کشیدن چهره اعضای خانواده بود. برادرم مامان را درحالی ‌که
دست من و برادرم را دردست داشت، کشیده بود. او یک چشم مامان را نکشیده
بود و آن را به صورت یک گودال سیاه نقاشی کرده بود. معلم نقاشی دور چشم
مامان با خودکار قرمز یک دایره بزرگ کشیده بود و زیر آن نمره 10 داده بود
و نوشته بود که پسرم دقت کن هر آدمی دو چشم دارد.





با دیدن نقاشی اشک‌هایم سرازیر شد. از برادرم بدم آمد. رفتم آشپزخانه و
مامان را که داشت پیاز سرخ می کرد، از پشت بغل کردم. او مرا نوازش کرد.
گفتم: مامان پس چرا من همیشه در نقاشی‌هایم شما را کامل نقاشی می‌کنم.
گفتم: از داداش بدم می‌آید و گریه کردم.


مامان روی زمین زانو زد و به من نگاه کرد اشک‌هایم را پاک کرد و گفت
عزیزم گریه نکن تو نبایستی از برادرت ناراحت بشوی او یک پسر است. پسرها
واقع بین‌تر از دخترها هستند؛ آنها همه چیز را آنطور که هست می‌بینند ولی
دخترها آنطورکه دوست دارند باشد، می‌بینند. بعد مرا بوسید و گفت: بهتر
است تو هم یاد بگیری که دیگر نقاشی‌هایت را درست بکشی.




فردای آن روز مامان و من رفتیم به مدرسه برادرم. زنگ تفریح بود. مامان
رفت اتاق مدیر. خانم مدیر پس از احوال‌پرسی با مامان علت آمدنش را جویا
شد. مامان گفت: آمدم تا معلم نقاشی کلاس اول الف را ببینم. خانم مدیر
پرسید: مشکلی پیش آمده؟ مامان گفت: نه همینطوری. همه معلم‌های پسرم را
می‌شناسم جز معلم نقاشی؛آمدم که ایشان را هم ملاقات کنم.


خانم مدیر مامان را بردند داخل اتاقی که معلم‌ها نشسته بودند. خانم مدیر
اشاره کرد به خانم جوان و زیبایی و گفت: ایشان معلم نقاشی پسرتان هستند.
به معلم نقاشی هم گفت: ایشان مادر دانش آموز ج-ا کلاس اول الف هستند.
مامان دستش را به سوی خانم نقاشی دراز کرد. معلم نقاشی که هنگام واردشدن
ما درحال نوشیدن چای بود، بلند شد و سرفه‌ای کرد و با مامان دست داد.
لحظاتی مامان و خانم نقاشی به یکدیگر نگاه کردند. مامان گفت: از ملاقات
شما بسیار خوشوقتم. معلم نقاشی گفت: من هم همینطور خانم. مامان با بقیه
معلم‌هایی که می‌شناخت هم احوال‌پرسی کرد و از اینکه مزاحم وقت استراحت
آنها شده بود، عذرخواهی و از همه خداحافظی کرد و خارج شدیم. معلم نقاشی
دنبال مامان از اتاق خارج شد و درحالیکه صدایش می لرزید گفت: خانم من
نمیدانستم ...


مامان حرفش را قطع کرد و گفت: خواهش میکنم خانم بفرمایید چایتان سرد می
شود. معلم نقاشی یک قدم نزدیکتر آمد و خواست چیزی بگوید که مامان گفت:
فکر می کنم نمره 10 برای واقع بینی یک کودک خیلی کم است. اینطور نیست؟

معلم نقاشی گفت: بله حق با شماست. خانم نقاشی بازهم دستش را دراز کرد و
این بار با دودست دست‌های مامان را فشار داد. مامان از خانم مدیر هم
خداحافظی کرد.





آن روز عصر برادرم خندان درحالی‌که داخل راهروی خانه لی‌‌لی می‌کرد، آمد
و تا مامان را دید دفتر نقاشی را بازکرد و نمره‌اش را نشان داد.

معلم نقاشی روی نمره قبلی خط کشیده بود و نمره 20 جایش نوشته بود. داداش
خیلی خوشحال بود و گفت: خانم گفت دفترت را بده فکر کنم دیروز اشتباه کردم
بعد هم 20 داد. مامان هم لبخندی زد و او را بوسید و گفت: بله نقاشی پسر
من عالیه! و طوری که داداش متوجه نشود به من چشمک زد و گفت: مگه نه؟



من هم گفتم: آره خیلی خوب کشیده، اما صدایم لرزید و نتوانستم جلوی
گریه‌ام را بگیرم.
داداشم گفت: چرا گریه می‌کنی؟ گفتم آخه من یه دخترم !!!!!





[ پنج شنبه 20 تير 1392برچسب:,

] [ 22:33 ] [ shahla ]

[ ]

[ پنج شنبه 20 تير 1392برچسب:,

] [ 22:18 ] [ shahla ]

[ ]

[ پنج شنبه 20 تير 1392برچسب:الهی,,,,

] [ 22:7 ] [ shahla ]

[ ]

[ چهار شنبه 19 تير 1392برچسب:,

] [ 21:26 ] [ shahla ]

[ ]

بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم

شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم،

شدم آن عاشق ديوانه كه بودم 

 ***

در نهانخانه ي جانم گل ياد تو درخشيد

باغ صد خاطره خنديد

عطر صد خاطره پيچيد

 ***

يادم آمد كه شبي با هم از آن كوچه گذشتيم

پرگشوديم و در آن خلوت دلخواسته گشتيم

ساعتي بر لب آن جوي نشستيم

تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت

من همه محو تماشاي نگاهت

 ***

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشه ماه فرو ريخته در آب

شاخه ها دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ

 ***

يادم آيد : تو به من گفتي :

از اين عشق حذر كن!

لحظه اي چند بر اين آب نظر كن

آب ، آئينه عشق گذران است

تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است

باش فردا ،‌ كه دلت با دگران است!

تا فراموش كني، چندي از اين شهر سفر كن!

 ***

با تو گفتم :‌

"حذر از عشق؟

ندانم!

سفر از پيش تو؟‌

هرگز نتوانم!

روز اول كه دل من به تمناي تو پر زد

چون كبوتر لب بام تو نشستم،

تو به من سنگ زدي من نه رميدم، نه گسستم"

باز گفتم كه: " تو صيادي و من آهوي دشتم

تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم

سفر از پيش تو هرگز نتوانم، نتوانم...!

 ***

اشكي ازشاخه فرو ريخت

مرغ شب ناله ي تلخي زد و بگريخت!

اشك در چشم تو لرزيد

ماه بر عشق تو خنديد،

يادم آيد كه از تو جوابي نشنيدم

پاي در دامن اندوه كشيدم

نگسستم ، نرميدم

 

رفت در ظلمت غم، آن شب و شب هاي دگر هم

نه گرفتي دگر از عاشق آزرده  خبر هم

نه كني ديگر از آن كوچه گذر هم!

بي تو اما به چه حالي من از آن كوچه گذشتم!

 

*فریدون مشیری*

 

[ پنج شنبه 13 تير 1392برچسب:,

] [ 20:2 ] [ shahla ]

[ ]

مادر

 

عشق پایان ناپذیر

 

متن ها و عکس های زیبا با موضوع مادر

 

[ پنج شنبه 13 تير 1392برچسب:,

] [ 16:19 ] [ shahla ]

[ ]

اسمش علی ـــه ، 2 سالشه ...


چشم چپش نابینا شُده ... به خاطر تومور چشمی بدخیم


دکترا گفتن باید آب زیر چشمشُ بکشیم وگرنه میزنه به مغزش و زبونم لال 

میکشش ...


رُفَقـــــــــــــــــــا !


عاجزانه ازتون خواهش میکنم واسه شفای این طفل معصوم دعا کنید ...

 

 

ممنون میشم اگه همتون باز نشر کنید تا افراد بیش تری دعا کنن ...


بعد چند وقت اگه خواستید پاکش کنید


خیلی خودخواهیِ اگه به خاطر اینکه به وبلاگامون ربطی نداره یا غمگینه یا 

قشنگ


نیست نزاریمش و یه بچه 2 ساله رو از دعاهای بقیه محروم کنیم


شاید خدا دعاهامون رو برآورده کنه و زندگی یه آدم متحول بشه ...

[ پنج شنبه 13 تير 1392برچسب:,

] [ 15:55 ] [ shahla ]

[ ]

انتظار بارانی را میکشم...

 

 

که پلک بر روی هم بگذارم

 

باریده است

 

بانو!

 

به تماشای باران ستاره ها

 

بی چتر

 

بیا

 

/کیکاووس یاکیده/

 

 


 

[ پنج شنبه 13 تير 1392برچسب:,

] [ 15:36 ] [ shahla ]

[ ]

 

ساکت و تنها

چون کتابی در مسیر باد

می خورد هردم ورق اما

هیچ کس او را نمی خواند

عمر خود را می دهد بر باد

                            می رود از یاد

هیچ چیز از او نمی ماند

بادبان کشتی او در مسیر باد

مقصدش هرجا که بادا,  باد!

بادبان را ناخدا باد است

لیک او را

                    هم خدا

                                   هم ناخدا

                                                         باد است!

قیصر امین پور

[ پنج شنبه 6 تير 1392برچسب:,

] [ 17:4 ] [ shahla ]

[ ]


To fall in love
عاشق شدن

To laugh until it hurts your stomach
آنقدر بخندی که دلت درد بگیره

To find mails by the thousands when you return from a vacation.
بعد از اینکه از مسافرت برگشتی ببینی هزار تا نامه داری

To go for a vacation to some pretty place.
برای مسافرت به یک جای خوشگل بری


To listen to your favorite song in the radio.
به آهنگ مورد علاقت از رادیو گوش بدی

To go to bed and to listen while it rains outside.
به رختخواب بری و به صدای بارش بارون گوش بدی

To leave the Shower and find that the towel is warm
از حموم که اومدی بیرون ببینی حو له ات گرمه !

To clear your last exam.
آخرین امتحانت رو پاس کنی


To receive a call from someone, you don't see a lot, but you want to.
کسی که معمولا زیاد نمی‌بینیش ولی دلت می‌خواد ببینیش بهت تلفن کنه


To find money in a pant that you haven't used since last year.
توی شلواری که تو سال گذشته ازش استفاده نمی‌کردی پول پیدا کنی


To laugh at yourself looking at mirror, making faces.
برای خودت تو آینه شکلک در بیاری و بهش بخندی !!!

Calls at midnight that last for hours.
تلفن نیمه شب داشته باشی که ساعتها هم طول بکشه



To laugh without a reason.
بدون دلیل بخندی

To accidentally hear somebody say something good about you.
بطور تصادفی بشنوی که یک نفر داره از شما تعریف می‌کنه


To wake up and realize it is still possible to sleep for a couple of hours.
از خواب پاشی و ببینی که چند ساعت دیگه هم می‌تونی بخوابی !


To hear a song that makes you remember a special person.
آهنگی رو گوش کنی که شخص خاصی رو به یاد شما می‌یاره


To be part of a team.
عضو یک تیم باشی


To watch the sunset from the hill top.
از بالای تپه به غروب خورشید نگاه کنی


To make new friends.
دوستای جدید پیدا کنی


To feel butterflies! In the stomach every time that you see that person.
وقتی "اونو" میبینی دلت هری بریزه پایین !


To pass time with your best friends.
لحظات خوبی رو با دوستانت سپری کنی


To see people that you like, feeling happy
کسانی رو که دوستشون داری رو خوشحال ببینی


See an old friend again and to feel that the things have not changed.
یه دوست قدیمی رو دوباره ببینید و ببینید که فرقی نکرده


To take an evening walk along the beach.
عصر که شد کنار ساحل قدم بزنی


To have somebody tell you that he/she loves you.
یکی رو داشته باشی که بدونید دوستت داره


remembering stupid things done with stupid friends. To laugh .......laugh. ........and laugh ......
یادت بیاد که دوستای احمقت چه کارهای احمقانه ای کردند و بخندی و بخندی و ....... باز هم بخندی


These are the best moments of life....
اینها بهترین لحظه‌های زندگی هستند


Let us learn to cherish them.
قدرشون روبدونیم


"Life is not a problem to be solved, but a gift to be enjoyed"
زندگی یک هدیه است که باید ازش لذت برد نه مشکلی که باید حلش کرد

وقتی
زندگی 100 دلیل برای گریه كردن
به تو نشان میده
تو 1000 دلیل برای خندیدن
به اون نشون بده.
(چارلی‌ چاپلین)


--
** بگذار آدم ها تا می توانند سنگ باشند ، تو از نژاد چشمه باش **




 

[ پنج شنبه 6 تير 1392برچسب:,

] [ 16:39 ] [ shahla ]

[ ]

کی از اساتیدمون میگفت: "یه استاد داشتیم هر سری میومد سر کلاس به
دخترخانمها تیکه میانداخت.
یه روز دخترا تصمیم گرفتند با اولین تیکه ای که انداخت از کلاس برن بیرون....
قضیه به گوش استاد رسيد (ميدونيد كه، توسط عده اي از آقا پسرهاي جان
بركف!!!!!)،                                  جلسه بعد استاد کمي دیر
اومد سر کلاس و براي توجيه دير آمدنش
گفت: از انقلاب داشتم میومدم، دیدم یه صف طولانی از دخترا تشکیل شده،
رفتم جلو پرسیدم، گفتند با کارت دانشجویی شوهر میدن!
دخترا پا شدند كه برن بیرون، استاد گفت: کجا میرید، وقتش تموم شد،
تاساعت 10 بود! تمام کلاس رفت رو هوا


 

[ سه شنبه 4 تير 1392برچسب:,

] [ 20:52 ] [ shahla ]

[ ]

آیا میدانستید که در ایران باستان و در آئین پنج هزار ساله مهر(میترائیسم) روز یکشنبه مهرشید نام داشته که منظور از مهر میترا یا مهر خدای بزرگ آئین میترائیسم و معنی شید آفتاب و روشنایی میباشد یعنی
مهرشید روز مهر و آفتاب یا روشنایی بوده و امروزه در تقویم میلادی این روز sunday نام دارد که دقیقا به معنی روز آفتاب میباشد . و اینک بقیه روزهای هفته:
کیوان شید = شنبه
مهرشید = یکشنبه
مه شید = دوشنبه
بهرام شید =سه شنبه
تیرشید = چهارشنبه
هرمزشید = پنجشنبه
ناهیدشید یا آدینه = جمعه

اینک با بررسی ریشه های این واژگان به این برآیند ساده میرسیم:

کیوان شید = شنبه
Saturday = Satur + day
Saturn = کیوان
-------------------------
-----------------------------------------
مهرشید = یکشنبه
Sunday = Sun + day
Sun = خور (خورشید) = مهر
---------------------------------------------------
مه شید = دوشنبه
Monday = Mon + day
Moon = ماه
------------------------------------------------------------------
بهرام شید = سه شنبه
Tuesday = Tues + day
Tues = god of war = Mars = بهرام
------------------------------------------------------------------
تیرشید = چهارشنبه
Wednesday =Wednes + day
Wednes = day of Mercury= Mercury = تیر
------------------------------------------------------------------
هرمزشید = پنجشنبه
Thursday =Thurs + day
Thurs = Thor= day of Jupiter= Jupiter = هرمز
------------------------------------------------------------------
ناهیدشید یا آدینه = جمعه
Friday = Fri + day
Fri = Frig= day of Venues= Venues = ناهی

باور کنید به دور از تعصب میگویم تمامی دنیا وامدار نیاکان ما میباشد.


ما از تبار کوروش و فرزند جمشیدیم پیروز بی برده ، بت نپرستیدیم

 

[ سه شنبه 4 تير 1392برچسب:,

] [ 20:48 ] [ shahla ]

[ ]


 


زن به شیطان گفت : آیا آن مرد خیاط را می بینی ؟
میتوانی بروی وسوسه اش کنی که همسرش را
طلاق دهد ؟
شیطان گفت : آری و این کار بسیار آسان است
پس شیطان به سوی مرد خیاط رفت و به هر طریقی سعی می کرد او را وسوسه کند اما مرد خیاط همسرش را بسیار دوست داشت و اصلا به طلاق فکر هم نمی کرد
پس شیطان برگشت و به شکست خود در مقابل مرد خیاط اعتراف کرد
سپس زن گفت : اکنون آنچه اتفاق می افتد ببین و تماشا کن
زن به طرف مرد خیاط رفت و به او گفت :
چند متری از این پارچه ی زیبا میخواهم پسرم میخواهد آن را به معشوقه اش هدیه دهد پس خیاط پارچه را به زن داد
سپس آن زن رفت به خانه مرد خیاط و در زد و زن خیاط در را باز کرد وآن زن به او گفت : اگر ممکن است میخواهم وارد خانه تان شوم برای ادای نماز ، و زن خیاط گفت :بفرمایید،خوش آمدید
و آن زن پس از آنکه نمازش تمام شد آن پارچه را پشت در اتاق گذاشت بدون آنکه زن خیاط متوجه شود و سپس از خانه خارج شد
و هنگامی که مرد خیاط به خانه برگشت آن پارچه را دید و فورا داستان آن زن و معشوقه ی پسرش را به یاد آورد و همسرش را همان موقع طلاق داد
سپس شیطان گفت : اکنون من به کید و مکر زنان اعتراف می کنم
و آن زن گفت :کمی صبر کن
نظرت چیست اگر مرد خیاط و همسرش را به همدیگر بازگردانم؟؟؟!!!
شیطان با تعجب گفت : چگونه ؟؟؟
آن زن روز بعدش رفت پیش خیاط و به او گفت
همان پارچه ی زیبایی را که دیروز از شما خریدم یکی دیگر میخواهم برای اینکه دیروز رفتم به
خانه ی یک زنی محترم برای ادای نمازو آن پارچه را آنجا فراموش کردم
و خجالت کشیدم دوباره بروم و پارچه را از او بگیرم
و اینجا مرد خیاط رفت و از همسرش عذرخواهی کرد و او را برگرداند به خانه اش.
و الان شیطان در بیمارستان روانی به سر میبرد


 


 


 

[ سه شنبه 4 تير 1392برچسب:,

] [ 13:23 ] [ shahla ]

[ ]

قا نگاهت جای آهوهاست می دانم
دستان پاكت مثل من تنهاست می دانم
آقا دلت در هیچ ظرفی جا نمی گیرد
جای دل تو وسعت دریاست می دانم
برگشتنت در قلبهای مرده ی مردم
همرنگ طوفانی ترین دریاست می دانم
آقا اگر تو بر نمی گردی دلیل آن
در چشمهای پرگناه ماست می دانم
جای سرانگشتان پر نورت در این ظلمت
مانند رد باد بر شنهاست می دانم
در باور كوتاه این مردم نمی گنجی
وقتی بیایی اول دعواست می دانم
ای كاش برگردی كه بعد از این همه دوری
یكباره حس بودنت زیباست می دانم
كی باز می گردی ؟ برایم بودن با تو
زیباترین آرامش دنیاست می دانم
تو باز می گردی اگر امروز نه! فردا
از آتشی كه در دلم بر پاست می دانم.

[ دو شنبه 3 تير 1392برچسب:,

] [ 14:17 ] [ shahla ]

[ ]


گلچین گیلانی
مجدالدین میرفخرایی معروف به گلچین گیلانی
 
جزو نخستین گروه از شعرای سراینده ی شعر نو ایران است. وی در شهریور سال  ‫۱۲۸۷ در شهر بارانهای همیشگی، رشت، در خانه ای نزدیک سبز میدان متولد شد . دبستان را در رشت و دوره دبیرستان را در مدارس سیروس و دارالفنون تهران  گذراند. در در دارالفنون شاگرد اساتیدی چون وحید دستگردی وعباس اقبال آشتیانی بود. هنوز دانش آموز بود که دو شعر از وی در مجله«فروغ» رشت منتشر شد. در جلسات«انجمن ادبی ایران» به سرپرستی شیخ الرئیس افسر شرکت می کرد. از سال ۱۳۰۷  اشعارش در مجله«ارمغان» به سردبیری وحید دستگردی منتشر شدند.
 
سال ۱۳۱۲ در آزمون اعزام دانشجو به اروپا پذیرفته  شد. نخست در فرانسه و سپس در انگلستان به ادامه تحصیل پرداخت. در زمان جنگ جهانی دوم و بسته شدن دانشگاههای لندن و متعاقب آن قطع کمک هزینه های تحصیلی برای امرار معاش به کارهای متفاوتی از جمله رانندگی آمبولانس و گویندگی فیلم‌ها و رادیو، ترجمه‌ی خبر و مقاله پرداخت. در سال ۱۹۴۷ میلادی در رشته بیماری‌های عفونی و بیماری‌های سرزمین‌های گرمسیری، دکترای تخصصی گرفت و کار پزشکی را آغاز کرد . نیمی از عمرش در غربت گذشت و سه بار ازدواج کرد .
 
اشعارش در مجلات ادبی  «روزگار نو» ، « جهان نو » و «سخن» منتشر می شدند. در سالهای ۱۳۲۰−۲۵ شعار ضد جنگ می سرود، اما در مجموع آثارش کمتر سیاسی بوده و بسیاری از آنها متاثر از طبیعت زیبا و لطیف گیلان سروده شدند و به قول بعضی"شاعر باران" ماند. علیرغم دوری از میهن با تعداد زیادی از بزرگان ادب زمان تماس مستمر داشت. از جمله با محمدعلی اسلامی ‌ندوشن، ‌صادق چوبک، هوشنگ ابتهاج، ‌محمد زهری، مسعود‌فرزاد، محمد مسعود و پرویز خانلری.
 
چندین دفتر شعر از وی منتشر گردیده که معروفترین شان «برگ» ، «نهفته» ، «مهر و کین» و «گلی برای تو» است. معروفیت گلچین با انتشار شعر« باران» در مجله  «سخن» آغاز گردید و از شعر «پرده پندار» به عنوان اوج خلاقیت وی در عرصه شاعری نام می برند. مرحوم نادر نادر پور درباره ی گلچین گفته است:
"سخنش، همچون سرود جاوید کودکی و جوانی، آهنگی شاد و سبکبار دارد
 
گلچین گیلانی در ۲۹ آذر سال ۱۳۵۱ در لندن ، احتمالا در یک روز بارانی درگذشت .نسخه کامل شعر باز باران را می خوانید :
 
باز باران
 با ترانه
با گوهر های فراوان
می خورد بر بام خانه
 
من به پشت شیشه تنها
ایستاده :
در گذرها
رودها راه اوفتاده
 
شاد و خرم
یک دوسه گنجشک پرگو
باز هر دم
می پرند این سو و آن سو
 
می خورد بر شیشه و در
مشت و سیلی
آسمان امروز دیگر
نیست نیلی
 
یادم آرد روز باران
گردش یک روز دیرین
خوب و شیرین
توی جنگل های گیلان:
کودکی دهساله بودم
شاد و خرم
نرم و نازک
چست و چابک
از پرنده
از چرنده
از خزنده
بود جنگل گرم و زنده
 
آسمان آبی چو دریا
یک دو ابر اینجا و آنجا
چون دل من
روز روشن
 
بوی جنگل تازه و تر
همچو می، مستی دهنده
بر درختان می زدی پر
هر کجا زیبا پرنده
برکه ها آرام و آبی
برگ و گل هر جا نمایان
چتر نیلوفر درخشان
آفتابی
 
سنگ ها از آب جسته
از خزه پوشیده تن را
بس وزغ آنجا نشسته
دمبدم در شور و غوغا
 
رودخانه
با دوصد زیبا ترانه
زیر پاهای درختان
چرخ می زد، چرخ می زد، همچو مستان
 
چشمه ها چون شیشه های آفتابی
نرم و خوش در جوش و لرزه
توی آنها سنگ ریزه
سرخ و سبز و زرد و آبی
 
 
با دوپای کودکانه
می پریدم همچو آهو
می دویدم از سر جو
دور می گشتم زخانه
 
می پراندم سنگ ریزه
تا دهد بر آب لرزه
بهر چاه و بهر چاله
می شکستم کرده خاله
 
می کشانیدم به پایین
شاخه های بید مشکی
دست من می گشت رنگین
از تمشک سرخ و وحشی
می شنیدم از پرنده
داستانهای نهانی
از لب باد وزنده
راز های زندگانی
 
هرچه می دیدم در آنجا
بود دلکش، بود زیبا
شاد بودم
می سرودم :
 
روز! ای روز دلارا !
داده ات خورشید رخشان
این چنین رخسار زیبا
ورنه بودی زشت و بی جان !
این درختان
با همه سبزی و خوبی
گو چه میبودند جز پاهای چوبی
گر نبودی مهر رخشان !
 
 روز! ای روز دلارا !
گر دلارایی ست ، از خورشید باشد
ای درخت سبز و زیبا
هرچه زیبایی ست از خورشید باشد ... "
اندک اندک ، رفته رفته ، ابرها گشتند چیره
آسمان گردیده تیره
بسته شد رخساره خورشید رخشان
ریخت باران ، ریخت باران
جنگل از باد گریزان
چرخ ها می زد چو دریا
دانه های گرد باران
پهن می گشتند هر جا
 
برق چون شمشیر بران
پاره می کرد ابرها را
تندر دیوانه غران
مشت می زد ابرها را
 
 روی برکه مرغ آبی
از میانه ، از کناره
با شتابی
چرخ می زد بی شماره
گیسوی سیمین مه را
شانه می زد دست باران
باد ها با فوت خوانا
می نمودندش پریشان
 
سبزه در زیر درختان
رفته رفته گشت دریا
توی این دریای جوشان
جنگل وارونه پیدا
 
بس دلارا بود جنگل
به! چه زیبا بود جنگل
بس ترانه، بس فسانه
بس فسانه، بس ترانه
بس گوارا بود باران
وه! چه زیبا بود باران
می شنیدم اندر این گوهرفشانی
رازهای جاودانی، پند های آسمانی
 
بشنو از من کودک من
پیش چشم مرد فردا
زندگانی - خواه تیره، خواه روشن -
هست زیبا، هست زیبا، هست زیبا


[ دو شنبه 3 تير 1392برچسب:,

] [ 14:11 ] [ shahla ]

[ ]

هيچ چيز در اين جهان چون آب، نرم و انعطاف پذير نيست.
با اين حال براي حل كردن آنچه سخت است، چيز ديگري ‌ياراي مقابله با آب را ندارد.
نرمي بر سختي غلبه مي كند و لطافت بر خشونت.
همه اين را مي دانند ولي كمتر كسي به آن عمل مي كند.
انسان، نرم و لطيف زاده مي شود و به هنگام مرگ خشك و سخت مي شود.
گياهان هنگامي كه سر از خاك بيرون مي آورند نرم و انعطاف پذيرند
و به هنگام مرگ خشك و شكننده.
پس هر كه سخت و خشك است، مرگش نزديك شده
و هر كه نرم و انعطاف پذير، سرشار از زندگي است.
آرام زندگي كن!

هرگز با طبيعت‌ يا همجنسان خود ستيزه مكن  و گزند را با مهرباني تلافي  کن.

[ دو شنبه 3 تير 1392برچسب:,

] [ 2:35 ] [ shahla ]

[ ]

شعر

 

[ یک شنبه 2 تير 1392برچسب:,

] [ 1:29 ] [ shahla ]

[ ]

شعر

 

[ یک شنبه 2 تير 1392برچسب:,

] [ 1:6 ] [ shahla ]

[ ]

سحر خندد به نور زرد فانوس

پرستویی دهد به جفت خود بوس

نگاهم می دود برسینه ی راه

تو را دیگر نخواهم دید؟

افسوس افسوس

افسوس

پرندها

[ شنبه 1 تير 1392برچسب:,

] [ 23:8 ] [ shahla ]

[ ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه

كد موسيقي براي وبلاگ